آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

الگو پذیری

الگو پذیری تو رفتار بچه ها در سن 2 تا سه سال اوج می گیره تمام حرکات و گفته ها را تکرار می کنن و تو این مورد پدر و مادر و اطرافیان خیلی باید مراقب باشند. آوش علاقه عجیبی به کتاب داره و یه سری کتاب شعر تاتیهای هچین و همچین داره که تا لحظه خواب هم ازش جدا نمی شن و دائم از من و باباش می خواد که این شعرها را واسش بخونیم وبه نکته های ریزی تو این کتابا اشاره می کنه یه روز که تنها داشت کتاب تاتی حمومی را نگاه می کرد . من متوجه شدم که داره به تاتی توی کتاب می گه عافیتت باشه عزیزم عافیتت باشه عزیزم دقیقا کلماتی که من یا بابایی بعد از حمام بهش می گیم. یه مورد دیگه مربوط به شیطنت های بچه گانه اش بود که کلی خونه را بهم ریخته بود و کلی طرفهای ا...
24 مرداد 1394

ماجرای رنگ انگشتی

پسر خاله اوستا گیر داده بود که من رنگ انگشتی می خوام ماهم بهش قول دادیم که وسایلش را تهیه کنیم و خودمون توی خونه رنگ انگشتی درست کنیم.آوش هم دائم می گفت رنگ انگشتی حتی جعبه های خالی را روی اپن آشپزخانه گذاشته بود و منتظر درست کردن رنگ انگشتی بود تا اینکه رنگ های غذا را رو سر یخچال دید.( به دلیل دور از دسترس بودن آوش به ارتفاع منتقل شده بودند )آنقدر التماس کرد که با قول اینکه فقط نگاهش کنه بدیم دستش اما به نظرتون بچه ها چقد روی قولشون می ایستند حتی اولش گفت درش سفته باز نمی شه!! تویه فرصت مناسب که من و بابایی حواسمون بهش نبود توی یک حرکت غافلگیرانه درب شیشه را باز کرد فقط خدا لطف کرده بود و یه قطره چکان روی سرش بود.اما بازهم به اندازه خراب...
24 مرداد 1394

ماجراهای من و آوشی در آخر هفته گذشته

ماجرای جشن تولد یهویی ماجرا از سی دی کادویی آنا به آوشی شروع شد سی دی انیمیشن حسنی که دوتا کلیپ ترانه هم همراهش بود یکی ار این کلیپ ها مربوط به جشن تولد بود و ترانه تولدت مبارک را می خوند و کلی کادو و شمع و کیک و بادکنک نشان می داد آوش قصه ما تا ترانه را دید با خوشحالی و ذوق گفت مامان تولد منه ببریم مغازه بادکنک بخریم عمو قناد کیک بخریم. منم که این همه شوق را دیدم دلم نیامد دل کوچیکش را بشکنم لباس پوشیدم و با آوش برای خرید بادکنک و پودر کیک به مغازه رفتیم آوش یه بسته بادکنک خرید بعد شمع ها را دید گفت مامان شمع تولد منه بخریم اجازه خرید شمع را هم گرفت کلا علاقه عجیبی به خرید داره نمی دونم به کی رفته!!!! من هم براش پودر کیک خریدم و...
24 مرداد 1394

خصوصیات آوش

آوش الان تقریبا دامنه لغاتش خیلی وسعت پیدا کرده و خیلی از کلماتی که برای یکبار هم شنیده تکرارشون می کنه جمله های قشنگی می سازه مثلا دیروز که می خواستیم بریم خونه خاله لیلیته خیلی خوشحال بود که قراره با دوچرخه بره اما بعد که یه کم فکر کرد به این نتیجه رسید که خونه خاله نزدیکه من با ماشین با دوچرخه نه و منظورش از نزدیک دقیقا برعکس بود و می خواست که با ماشین بره یکی از خصوصیاتش اینه که تو لباس پو شیدن خیلی دقیقه و همیشه دوست داره لباسش با هم و بابابایی ست و همرنگ باشه علاقه خاصی هم استفاده از ادکلن داره. شعرهای قشنگی می خونه مثل یه توپ دارم قلقلی ، شعر عمو کشاورز شعرهای کتاب نی نی ها را خیلی دوست داره کتاب جوجه رنگی و کاغذای بابایی را ...
19 مرداد 1394

هواپیمای کادویی

رفاه کودکان امروز بعضی اوقات از لذت هایی که می توانند درک کنند محروم شان می کند... چند هفته پیش مامان لیلا که برای خرید به یه سوپر مارکت بزرگ رفته بود هواپیمای پلاستیکی دیده بود و برای دو تا نوه خرید که خوشحالشون کنه... و اما برخورد نوه ها هنگام دیدن هواپیما با انتظاراتش همخونی نداشت: اوستا که کلا هواپیمارا قبول نداشت و گفته بود کنترلی نیست من نمی خوامش و اما آوش که هنوز کوچکتر بودبه دنبال جای باتری و باتری آن می گشت و از اون اصرار که باتری بذاریم توش و از مامان لیلا و من انکار که این هواپیما باتری نمی خوره آخر هم که نا امید شد هواپیما را یه گوشه ای گذاشت و به دنبال بازی خودش رفت. مامان لیلا موند و یه دل شکسته...   ...
19 مرداد 1394

برای آوشم نور چشمم

نور دیده و جانم همنفس روزگارم امروز دقیقا 3 سال از شروع سفر من و تو می گذرد بعضی وقتها نگرانم که مادر کاملی برایت نباشم  اما بدان که نهایت تلاشم را در این راه دارم امروز به یمن اتفاق فرخنده ای که افتاد داشتم مطالب گذشته را مرور می کردم و آرزوهای دور و درازم برای تو گل نوبهار من این روزها پر از شنیدنم برای تو برای کلمات کودکانه ات با ادبیات و لهجه نصف و نیمه ات دائم می پرسی این چیه بعضی وقتها هم متوجه شیطنت هایت در پرسش های متوالی می شوم که منتظر عکس العمل من هستی و یا شاید چیز دیگری امیدوارم که همسفر خوبی برایت باشم و هرگاه که بخواهی همسفران دیگری نیز انتخاب کنی همسفرانی نیکو برگزینی... ارزو می کنم آرزوهایت پر از...
7 مرداد 1394

خبری پر از شادی

امروز 7 مرداد ماه روزیسالروز روزی بود که برای اولین بار حس مادری را فهمیدم لحظه ای که همیشه در آرشیو ذهنم باقی خواهد بود پر از شادی بودم  امروز متوجه شدم که گرانبهاترین  جواهر زندگیم را باید به انتظار بشینم و غرق شوق شدم و امروز دوباره برای من آن خاطرات تداعی شد خدا یا شکرت خدا یا شکرت خدایا خودت محافظ و پشتیبان مسافر کوچو لوی ما تو سفر 9 ماهه ای که در پیش داره باش ما از همین لحظه انتظارش را می کشیم و چقد این انتظار شیرین و سخته خدایا سجده شکر به خاطر هدیه اسمانیت به جا می آرم الان که این مطلب را می نویسم پر از شادی و شعفم
7 مرداد 1394
1